نقد شهرنوش پارسیپور بر رمان «نسیان»، نوشته شهناز گلمحمدی
شهناز گلمحمدى، متولد ١٣٥١، در رمان نسيان وجهى از وجوه زندگى در دهه سرنوشتساز ١٣٦٠ را مورد بررسى قرار مىدهد. آغاز اين دهه در اوج جنگ عراق با ايران قرار دارد. از سوى ديگر، از ١٣٦٠ تا ١٣٦٤ مخالفان جمهورى اسلامى بهشدت سرکوب مىشوند. اوج مبارزه با بدحجابى زنان در همين دهه قرار دارد. در ١٣٦٧ اعدامهاى بىرويه در زندانهاى جمهورى اسلامى مردم را دچار وحشت جدى مىکند. در اواخر اين دهه است که دولت ايران مجبور مىشود قطعنامه ملل متحد را بپذيرد و به جنگ پايان بدهد. مرگ آيتالله خمينى نيز در ١٣٦٨ چهره جامعه ايران را پس از ده سال بهتدريج تغيير مىدهد.
شهناز، نوجوان ايرانى، در همين دوران است که در سالهاى نخست دبيرستان تحصيل مىکند. دوستان او بيتا و رزا، که دخترهاى آزادترى هستند، در همين دوران به مدرسه مىروند. بيتا روش غش کردن الکى را به خوبى آموخته است. اين همان دورانى است که بسيارى از مردم در مراسم مختلف غش مىکنند تا شدت تاثر و اندوه خود را نشان بدهند. در عين حال، اين زمانى است که کميته منکرات، که در دادستانى خود با کميته مواد مخدر شريک است، مردم را به بهانههاى جزيى دستگير مىکند. يکى از کسانى که دستگير مىشود يک خانم دکتر است. جرم او اين است که به دليل چاقى، هنگام راه رفتن، باسناش از حد معمول بيشتر تکان مىخورد.
پدر شهناز يک کمونيست سنتى است و به راديو مسکو گوش مىدهد. در سالهاى آغازين دهه بعدى است که شوروى از هم مىپاشد، اما در لحظهاى که داستان شهناز گلمحمدى جريان دارد هنوز افرادى هستند که حاضرند در راه شوروى و آرمانهاى طبقه کارگر جان بدهند. اين البته باعث نمىشود که پدر شهناز يک مرد متعصب سنتى نباشد و دربارهى بکارت دخترش دلهره نداشته باشد. از سوى ديگر، مادر شهناز يک زن سنتگراست که بهراحتى آب خوردن دروغ مىگويد تا حفظ آبرو کند. او دست به کتک زدن خوبى دارد و به مناسبتهاى مختلف توى سر دخترش مىکوبد. همانند تمام افراد سنتى آزادىهايى را که براى پسرش قائل است از دخترش دريغ مىدارد. چنين است که نخستين رابطه عاشقانه دختر نوجوان چنان دستمالى و دستکارى مى شود که به شبح يک رابطه سالم تبديل مىشود.
شهناز دچار خفقان است. او فکر مى کند دليل اين خفقان عدم علاقه به دروس رياضى است که هست البته، اما جو چنان خفهکننده است که او بهراستى ترجيح مى دهد مدرسه نرود، ولو آن که آينده نامطمئنى پيدا کند. در همين راستاست که پيشنهاد ازدواج را نيز مىپذيرد. شهناز استعداد نقاشى دارد و خوب کاريکاتور مىکشد. مردم را هم کاريکاتورى مىبيند. يکى لب شترى دارد و ديگرى دهان گشاد است و سومى موجودى ميانهى بوقلمون و طوطى. گرچه استعداد کاريکاتورکشى شهناز اين نحوه نگرش را توجيه مىکند، اما در عين حال تا حدى به کتاب صدمه مىزند. در متن کمتر پيش مىآيد که حسن کسى را ببينيم، اما اغلب عيبها بهشدت مبالغه شدهاند.
شهناز متعلق به طبقه متوسط است. هرچند که پدرش زمانى کفشدوز بوده، اما امروز صاحب يک دکان کفشفروشى است. روحيهى کارگرى در پدر نشست کرده، اما او در تجزيه و تحليلهايش بيشتر متوجه ظلمپذيرى طبقه دهقان است. همانند تقريبا تمامى قشرهاى طبقه متوسط در ايران، خاندان شهناز نيز در آرزوى تربيت دکتر هستند. زهره، دخترخاله شهناز، نیز که بهطور کلى در ماجراهاى عشقىاش هميشه ناکام است، بهرغم آن که فکر مىکند همه عاشقاش هستند، وارد دانشکده پزشکى شده و از حالا خانم دکتر محسوب مىشود. در اين ميانه جا براى کسى که کاريکاتور مىکشد وجود ندارد، هرچند که شايد از اين طريق بهتر بتوان از نردبان ترقى بالا رفت.
شهناز گلمحمدى موفق شده يک رمان خوب بنويسد. او رابطهها را به نحوى ساده، اما چشمگير شرح مىدهد. لحن داستان دخترانه است و نثر دخترانه کتاب جاذبهاى پنهانى دارد و خواننده را همراه خود مىکشد. البته اين لحن دخترانه در حقيقت دو بعد دارد. بعد نخست دورانى را دربرمى گيرد که شهناز و دوستان دوران مدرسه ماجراجويىهاى کوچکى دارند که اغلب جنبهى مضحکی به خود مىگيرند. در اين جا متن بسيار شبيه به کتاب بابالنگ دراز مىشود، که مطمئن نيستم هنوز در بازار کتاب ايران وجود داشته باشد. اواخر دهه سى، زمانى که همنسلان من دوازده، سيزدهساله بودند اين کتاب بسيار پرفروش بود.
در بعد دوم، اما لحن کتاب حالت پختگى بيشترى پيدا مىکند. ماجراى ناکامى نخستين عشقبازى بهنحوى عبرتانگيز شرح داده شده است. شخصيت صادق، برادر شهناز، بسيار خوب توصيف شده. کتاب همانند آينهاى است که شخصيتها را بدون پوشش و بهنحوى برهنه در خود منعکس مىکند. اين ويژگى، بهرغم آن که کتاب راوى دارد و لاجرم بايد از دريچه چشم راوى به جهان نگريست، اما بر کتاب مسلط است. شهناز گلمحمدى بىرحم است، حتى نسبت به خودش. او قهرمان داستان را به نام خودش ناميده است و تا حدى به کتاب حالت شرح احوال داده. اين شايد واقعيت نداشته باشد، اما گزينش نام شهناز براى راوى نشانهى اراده نويسنده به نمايش اثرى واقعگراست. چنين است که ما پا به پاى راوى بخشى از تجربيات دهه شصت را زندگى مىکنيم. شرح جسد آيتالله خمينى در انسان اضطراب ايجاد مىکند. ميل بخشى از مردم به تصاحب جسد و شايد احتياطا خوردن آن، خود به خود حالتى اضطراببرانگيز است. در تجربه شخصى، حتى امروز که به صحنههاى مشايعت اين جسد فکر مىکنم، بىاختيار به ياد فرويد مىافتم و حالت پدرکشى که او شرح داده است. در منظرى دورتر، چنين به نظر مىرسد که مشايعانِ جسد قصد داشتند آن را تکهتکه کنند. شهناز گلمحمدى چندان در اين بخش توقف نمىکند، چون قصد ندارد به هيچ يک از وجوه کتاباش اولويت ببخشد. پس شخصى به نام امام، يا در حقيقت جسد امام، نيز فضاى اندکى از کتاب را به خود اختصاص مىدهد.
در بخش نخست، ماجراى دخترها و تجريبات جنسى بعضى از آنها که بسيار عريان است ما را متوجه اين واقعيت مىکند که بهرغم تلاش حکومت، زندگى در تمامى ابعادش ادامه داشته و مردم بهرغم حالت خفقان، اما در حد امکان ماجراجويى مىکردهاند. در بخش دوم، که پس از آزمايش بکارت شهناز آغاز مىشود، در چنبرهى روابطى گير مىکنيم که مبتلابه جامعه ايران است. در رمان «حمله گرگهاى خاکسترى» نوشته فتحالله بینياز با پديدهاى روبهرو مىشويم که بومى ايران است. در اين رمان، زن و مردى بهراستى يکديگر را دوست دارند، اما اهالى روستا ابدا نمىتوانند اين واقعيت را بپذيرند. آنها با جديت زياد مىکوشند اين رابطه را داغان کنند. در رمان شهناز گلمحمدى، حالتى مشابه را مىيابيم؛ حالتى از عشق خود به خودى دارد شکل مىگيرد که ناگهان اطرافيان از راه مىرسند و با سبعيت اين عشق را داغان مىکنند. اينک اما اين عشق بايد در روندى کند و بطئى تبديل شود به يک رابطه پيش پا افتاده و همگانى. همه بايد در اين ارتباط عاشقانه سهيم شوند. کار به جايى مىرسد که على ديگر هرگز در حضور جمع مستقيم به شهناز نگاه نمىکند. او براى هميشه فراموش مىکند تا جملهى دلپذيرى به دخترى بگويد که بهزودى همسرش خواهد شد. مراسم پيش از ازدواج به نحوى بىرحمانه شرح داده شده است. نقشى که اطرافيان بازى مىکنند به گونهاىست که اگر حتى سر سوزن عشقى باقى مانده باشد از ميان مىرود. نکته مهم اين است که شهناز دقيق مىداند که چه دارد به سرش مىآيد. او نه تنها ديگر عاشق نيست، بلکه دائم ميل به فرار دارد. شايد يکى از دلايل طلاقهاى زياد جامعه ايران اين واقعيت باشد که زنان ديگر از حالت شیء بودن خارج شدهاند، اما جامعه اين را هنوز درک نکرده است.
به نظر من، داستان خوب داستانى است که اجزايش در خاطر خواننده باقى بماند. ممکن است يک رمان خوب فلسفى يا اجتماعى، سياسى يا عشقى باشد، اما در هر شکل زمانى داستان خوبى است که خواننده از خواندن آن دچار خستگى و دلزدگى نشود. رمان نسيان حامل يک چنين ويژگىست. نويسنده به عمد هشيارىهاى طبيعىاش را در پس و پشت احوالات يک دختر جوان مخفى کرده است. او هنگامى که عقايد پدر را شرح مىدهد نشان مىدهد که اگر لازم باشد، مىتواند مثلا يک رمان سياسى بنويسد. اما چون چنين قصدى ندارد، در همان فضاهاى محدودى که براى خود و کارش در نظر گرفته باقى مىماند. همين دليلى است بر کماليافتگى اين اثر. نسيان پىرنگى ساده و بديهى دارد. شرح مشکلى هم هست، چون نويسنده ابدا کوشش ندارد که در توصيف حالتهاى قهرمانانش وارد ميدان شرح و توصيف شود.
من گاهى در خواندن بعضى از واژهها مشکل داشتم. البته اين اشکال خط زبان پارسىست که در برخى موارد مشکلزا مىشود. بهطور مثال: «معافيش» مىخواهد تلفظ «معافىاش» را به ذهن تداعى کند. از اين نظر، پيشنهاد من اين است که به شکل دوم نوشته شود. از اين قرار، براى تمام واژگانى از اين دست که شمارشان در کتاب کم هم نيست پيشنهاد تغيير شکل املايى را دارم. از جمله: کفيش (کفىاش)، دلتنگيش (دلتنگىاش) و در همين رديف دخترانگيش، مخمليش، خوبيش، حاليش، استخوانيش و چند واژه ديگر.
در مورد بعضى از افعال استمرارى هم به مشکل برخوردم. از جمله: «مياوردش» که البته مىآوردش درستتر بهنظر مىرسد. «نميايد» که قطعا بايد «نمىآيد» نوشته شود. پس «ميفتم» هم مىافتم است. ترکيب «گريهاتو»، گرچه در تلفظ درست از کار درمىآيد، اما شايد بهتر باشد «گريه تو را» نوشته شود که همان معنى را مىدهد. واژه «سووال» هم بهنظرم غريب آمد. من نمىدانم چرا در خط نوين پارسى براى همزه جايى در نظر گرفته نشده است. برخى واژهها قطعا به اين همزه نياز دارند. مثلا «مسئله». حالا شايد اگر بنويسيم «سوال» بهتر باشد.
اما جملههايى نيز بوده که من ابدا نپسنديدم. از جمله: «لب شترى هم امروز ساکت است. لب پایينش را آنقدر گاز گرفته که دهان گل و گشادش شلتر و وارفتهتر شده.» (ص ٤٣٣) از آنجايى که شخصى که به عنوان لب شترى ويژگى يافته نه بدجنس است و نه بد و نه بىرحم، باعث مىشود که من اين جمله را نپسندم و حتى آن را بد بدانم، چون در خواننده اين احساس ايجاد مىشود که شخصى بهعنوان لب شترى موجودىست که به دليلى بد است. در حالى که در خواندن کتاب به هيچ عنوان دليلى براى بد بودن او پيدا نمىکنيم. حتى اگر در حالت دخترانه بودن نيز اغراق بکنيم و بگویيم که دختران عادت دارند ديگران را دست بيندازند، اما براى يک اثر ادبى اين نوعى سوءِاستفاده از ويژگىهاى فيزيکى مردم است. ما در حقيقت در عصرى هستيم که هر انسانى، اعم از زشت و زيبا، حق حيات دارد و زيبايى نيز تعريف ويژهاى ندارد. واقعيت اين که اگر بخواهيم مردم را زيبا ببينيم، متوجه خواهيم شد که هرکس بهشکلى زيباست، حتى اگر لب شترى باشد. جملههايى ديگر از اين دست هست که زشت به نظر مىرسد و من ديگر تکرارشان نمىکنم.
از اين عيبهاى جزيى که بگذريم نسيان رمانىست خواندنى و در نوع خودش وافى به مقصود.
* شهرنوش پارسیپور، نویسنده ایرانی مقیم آمریکاست که رمانها و مجموعه داستانهای معتبری نوشته است. «طوبا و معنای شب» و «زنان بدون مردان» از جمله کتابهای معروف این نویسنده هستند. شیرین نشاط، هنرمند ساکن نیویورک، از روی کتاب «زنان بدون مردان» این نویسنده فیلمی ساخته است که در جشنواره ونیز جایزه گرفته است.
نقد شهرنوش پارسیپور بر رمان «نسیان»٬ نوشته شهناز گلمحمدی:
شهناز گلمحمدي
خانم پارسيپور خيلي ممنون، صميمانه از توجه و محبت شما متشكرم. در ادامه و در جلد دوم نهايت تلاشم را ميكنم تا نظرات شما را اعمال كنم.شیوا . ش
رمان را دوست داشتم . یکی از دوستان برایم ای میل کرد . بعد از مدت ها کتابی خوندم که کاملا حسش کردم . من هم متولد 1351 هستم ... و شاید با خانم شهناز هم مدرسه ای بوده باشیم ...نقد خانم پارسی پور منصفانه بود . ممنون .غزل عسگری
salam man kheili ghalame khanom gol mohamadi ro dost daram,har cheghadr search kardam natunestam ishon ro toye sitaye ejtemae peida konam,ishun facebook nistan????